مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.

  کد مطلب:46068 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:43

نظريه «ژان لاك» در مورد شناخت و ارزش معلومات چيست؟
«ژان لاك» يكي از بزرگترين حكماي انگليس است كه در سال 1632 ديده به جهان گشود و پس از هفتاد سال زندگي در سال 1704 بدرود زندگي گفت، وي كه از مؤسسان روانشناسي علمي ميباشد در كتاب خود به نام «تحقيق در چگونگي عقل انسان» با دكارت درباره ادراكات فطري از در مخالفت وارد شده است و معاني فطري را به كلي انكار و از تجربه و حس طرفداري كرده است.
حقيقت اين است كه «بيكن» (1560 ـ 1625) نخستين طراح و مبتكر بزرگ «تجربي» در قرن هفدهم در انگلستان بود و پس از وي در همان قرن «لاك» مذهب او را (مبني بر اين كه تمام شناسايي ما، به وساطت حواس حاصل ميشود و ما هيچ تصور و معلوم فطري نداريم) تعقيب كرد، كار مهم «لاك» اين بود كه ميكوشيد ثابت كند كه چگونه مفاهيم، با تصورات گوناگون از سادهترين آگاهي حسي درباره يك كيفيت مانند: رنگ زرد گرفته تا مركبترين و پيچيدهترين كيفيات مانند يك شهر، از انواع مختلف تجربه حاصل و پرداخته ميشوند. (كليات فلسفه/292)
فشار بحث «لاك» روي اين بود كه همه شناسايي ما، از تجربه است و مقدار كمي از معرفتهاي عقلي و فطري كه فلاسفهاي مانند افلاطون و دكارت از آن طرفداري كردند، بايد مورد توجه واقع شود.
وي در مقابل انكار فطريات به ادراكات حسي، اهميت بيشتري داده است و از سخنان اوست كه «جز آنچه به حس در آمده باشد، چيزي در عقل نيست».
او ميگويد: ذهن انسان در آغاز، مانند لوح سفيدي است كه هيچ چيز بر آن نگاشته نشده باشد ولي كمكم از طريق تجربه، معلومات در آن نقش ميبندد، و تجربه بر دو قسم است: يكي احساساتي كه اشياء خارجي را در مييابد، ديگري مشاهدات دروني كه از طريق تفكر و تعقل به او دست ميدهد و تعقل، معلومات حاصل در ذهن را ميپرورد، و ميورزد، و هيچ يك از معلومات نيست كه به يكي از اين دو مبدأ، يعني حس و فكر، منتهي نشود (ولي بايد توجه كرد) كه فكر و تعقل هم در صورتي كار ميكند كه محسوساتي از طريق حس به ذهن وارد شود. (سير حكمت در اروپا 1/149)
همان طور كه ملاحظه ميفرماييد، «لاك» به حس، اهميت بيشتري ميدهد و تفكر را در صورتي يقينآور ميداند كه عناصر آن از طريق حس وارد عقل شده باشد.
با اين كه «لاك» از طرفداران حس و تجربه است، معالوصف به دو نوع از آگاهي انسان كه هرگز جنبه حسي و تجربي ندارد، كاملاً اعتماد ميكند و در اين زمينه مينويسد:
1ـ علم و آگاهي، گاهي وجداني و حضوري است و آن وقتي است كه ذهن بيواسطه مطلبي را ادراك و تصديق ميكند، مانند آگاهي انسان از خود، و اينكه مثلث غير از مربع است و اين قسم از آگاهي كاملاً يقيني است.
2ـ آگاهي، اكتسابي و تعقلي است و آن وقتي است كه براي ادراك نسبت ميان دو معني، احتياج به تصور معاني ديگر باشد و اين تعقل و استدلال مانند اين است كه مجموع زواياي يك مثلث، برابر با دو زاويه قائمه است و اين قسم از دانش، مانند قسم نخست روشن نخواهد بود، و در صورتي مفيد يقين است كه تصورهاي واسطه، وجداني و حضوري باشد.
اشيائي به وسيله حواس در ذهن حاصل ميشود، اين نوع دانشها را نميتوان انكار كرد، ولي يقين بر آنها هم مانند يقين بر معلومات وجداني و تعقلي نيست، و از نظر علمي و فلسفي هم ميتوان آنها را در زمره گمانها به شمار آورد، ولي در امور زندگي و دنيوي، البته بايد به حقيقت محسوسات يقين داشت.
بهتر اين است كه شناسايي نخست را شناسايي شهود با بينشي، و شناسايي دوم را شناسايي برهاني و شناسايي سوم را حسي، بناميم وي دو شناسايي نخست را مفيد يقين ميداند، درباره شناسايي حسي، ميگويد: امّا در اين كه آيا چيزي بيش از آن تصوري كه در ذهن داريم، موجود است يا نه و آيا ميتوانيم از اين جا يقيناً به وجود چيزي در خارج كه مصداق و ما به ازاء آن متصور باشد، استنباط كنيم يا نه؟ به نظر بعضي جاي بحث و گفتگو است، زيرا ممكن است، مردم چنين تصوراتي در ذهن داشته باشند در حالي كه چنان چيزهايي وجود خارجي نداشته باشد. (كليات فلسفه/297)
جمله اخير بيانگر وحدت نظريه وي با نظريه دكارت درباره محسوسات است، چيزي كه هست دكارت، به فطريات و عقليات اعتماد كامل دارد، در حالي كه وي در غير از دو مورد ياد شده در بالا، به عقل اعتماد ندارد و ادراكات حسي را تنها براي ادامه زندگي دنيوي مفيد ميداند، نه براي كشف حقيقت.
نتيجه اين نظريه همان پيوستن به صفوف شكاكان وجدايي از صفوف رئاليستها و واقع گراهاست و گروه «حسيون» بسان «عقليون» كه خود را واقعگرا و رئاليست مينامند، يك نوع شعار توخالي ميدهند، حق اين است كه اين حقيقت در صورتي روشن ميگردد كه بدانيم لاك، حس و تجربه را اساس معرفت و شناخت ميداند، و ميگويد: معارف انسان حتي مسائل تفكري و تعقلي بايد به گونههايي از اين مجرا وارد فضاي ذهن شوند و هرگاه ادراكات حسي، ارزش علمي و فلسفي نداشته باشد، در اين صورت، نتيجه آن، شك مطلق، و در تمام ادراكات انساني خواهد بود.
وي با چنين عقيده درباره ادراكات حسي، خاصيت اجسام را بر دو نوع تقسيم ميكند و ميگويد: بعضي از خواص، ذاتي جسمند، و از آن منفك نميشوند و آنها را خاصيت نخستين مينامند، مانند: جرم و بعد و شكل و عدد و حركت يا سكون، و بعضي از خاصيتها مربوط به ذات جسم نيستند، و عرضند و احساساتي هستند كه به واسطه خاصيتهاي نخستين، در ذهن ايجاد ميشوند، مانند رنگ و بو، و آنها را خاصيتهاي دوّمين ميگوييم.
خواص كيفيات، اشياء مادي را به ما ميشناساند، خواه كيفيات اوّلي مانند مقاومت و امتداد و صورت و حركت كه واقعاً در اشياء هستند، و ما آنها را چنانكه هستند ادراك ميكنيم و خواه كيفيات ثانوي، مانند رنگ و بو و طعم و حرارت كه بدان سان كه ما آنها را ادراك ميكنيم، در اشياء نبوده، بلكه تابع بنيه و قواي نفساني ميباشند. (فلسفه عمومي/127)

: آية الله جعفر سبحاني
شناخت در فلسفة اسلامي

مطالب این بخش جمع آوری شده از مراکز و مؤسسات مختلف پاسخگویی می باشد و بعضا ممکن است با دیدگاه و نظرات این مؤسسه (تحقیقاتی حضرت ولی عصر (عج)) یکسان نباشد.
و طبیعتا مسئولیت پاسخ هایی ارائه شده با مراکز پاسخ دهنده می باشد.